کد مطلب:314383 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:204

این مخصوص حضرت ابوالفضل العباس است
جناب مستطاب آیة الله آقای حاج سید عبدالصاحب مرتضوی لنگرودی كه از عالمان بزرگوار و از مدافعین مكتب سرخ تشیع است برای مؤلف كتاب چهار كرامت نقل كردند كه ذیلا می خوانید:

1.حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج سید فاضل موسوی خلخالی (رحمه الله) گفته است: بنده در رشت، منزل پدرم، منبر می رفتم و در مسجد مرحوم پدرم و مسجد دیگری نیز برای منبر دعوت كرده بودند. همچنین در دهكده ای هم كه نزدیك رشت بود ده شب برای منبر دعوتم كردند. من وقت مقرر كه می رفتم و می گفتند كه دیر می آیی و من نمی خواستم كه اسب سواری را بتازانم و زودتر بروم.

شب تاسوعا رسید. گفتم امشب دیگر باید اسب را بتازانم كه زودتر برسم. در بین راه كسی جلو اسب ما را گرفت و گفتند: بیا برای ما روضه بخوان. گفتم: نمی توانم، عذر آوردم كه دیر می شود. گفتند: بیا تو روضه ی ما را بخوان، ما تو را می رسانیم این راه هم بیست دقیقه طول می كشید. مرا به پشت كوهی بردند. در آن جا صحرایی بزرگ و مملو از جمعیت بود. من منبر رفتم و گفتم: صدا نمی رسد. گفتند: تو بخوان ما صدای تو را می رسانیم. وقتی به مصیبت رسیدم دیدم منبر مرا گرفتند به همه جا می چرخانند. چه گریه ای با صدا به اندازه یك ربع هم طول كشید، وقت آمدن، كیسه ای به من دادند و گفتند: این مخصوص آقا حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام است.

گفتند: اگر برداری پشیمان می شوی و اگر برنداری هم پشیمان می شوی. دیدم به نظرم اینها پوست پیاز است، دیگر نخواستم آبروی اینها را بریزم یك نفر عقب و یك نفر هم جلو اسب قرار گرفته، مرا به مسجد رساندند و سپس گفتند: ما اول به تو نگفتیم، ما جن هستیم، و الا شما وحشت می كردید. گفتند: ما فراموش كردیم به شما بگوییم این جا جن ها هستند و گفتند آن ورق های طلاست.

آری پشت این كوه جنها هستند.

شب عاشورا كسی با من آمد و سپس دیدم آن پوست پیازها هم همه اش طلا بود.



[ صفحه 307]